چند روزیه که خیالمون نستا راحت شده نازنینم
از اون روزی که به خاطر سلامتیت نگران شده بودم و اشک ریخته بودم، خیلی گذشته، چقدر؟ بیشتر از 12 روز می شه. بهارکم.
ثانیه شماری می کنم و هزاران بار تقویم را نگاه می کنم. اینقدر نگاه کردم که فکر کنم کم کم عدد ها کمرنگ بشند و بعدش هم پاک بشند.
گلم،
این روزها می شنوم که آمار سقط به دلیل پارا زیت ها زیاد شده. من و بابایی دوتایی ناراحت شدیم. آخه شماها چه گناهی کردید که باید قربانی شید. به قول بابایی، بابا و مامان شما چه گناهی کردن که باید غصه دار بشند که باید شاهد از دست رفتن فرشته هاشون بشند. بابا و مامانی که شاید هیچوقت تو خیابون نرفته باشند. شاید حتی تو خونشون ماهواره هم نداشته باشند. تازه از اون بدتر اینه که این مامان باباها از طرفدارهای خودشون باشند.
خیلی ناراحت کننده است. به نظرت چرا باید اینجوری باشه. فقط به خاطر اینه که یکی دیگه تصمیم می گیره تو چه اخباری را گوش یدی و چی را گوش نکنی.
حتی سایت ها هم فیلترند.
اما الان که عصر اطلاعات هم، یه عصر اونورتر رفتیم و عصر خلاقیت داریم، بازم به نظرت می شه آدما را محدود کرد؟
بی خیال گلم، ام که بی خیالش بودیم، اینقدر ناراحتیم، تو که بیایی خودت همه چیز را می می فهمی تازه شاید بیشتر از همه احساس مسوولیت هم کنی. شاید یه قلم قشنگ داشته باشی، شاید یه صتحب اندیشه بشی، شاید هم یه هنرمند.
هر چی بشی، می دونم انسانیت و اخلاق برات حرف اول را می زنه. همیشه از خدا خواستم تو با اخلاق بشی تو کسی بشی که بشریت از بودنت روی زمین شاد باشند چون باعث آرامش و رفاه اونا بشی.
نمی دونم ولی سعی می کنم برات مادر خوبی بشم.
بابایی که حرف نداره. از همین الان روش حاضرم شرط ببندم. بابایی خودش روح خیلی بزرگی داره. بابایی جزء آدم های دوست داشتنی و مهربونه. من که خیلی دوستش دار. م
می دون اگر پسر بشی عین بابایی می شی. اگر هم دختر باشی دوست دارم مثل خودم باشی و البته تمام خصوصیات بابایی را هم به ارث ببری.
دوستت دارم.
منتظر قدم های کوچکت تو این دنیای بزرگ هستیم..